بی تو
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان میگذری
غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی...
بی من از شهر سفر کردی و رفتی...
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گویا زلزله آمد
گویا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته ندایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی زبر من
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
باتو هرگز نستیزم
منو یک لحظه جدایی
نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم
نتوانم نتوانم.
نظرات شما عزیزان: